جدول جو
جدول جو

معنی نم سنج - جستجوی لغت در جدول جو

نم سنج
میزان الرطوبه، رطوبت سنج
تصویری از نم سنج
تصویر نم سنج
فرهنگ فارسی عمید
نم سنج
(نَ سَ)
میزان الرطوبه. (لغات فرهنگستان). ابزاری که جهت سنجش مقدار رطوبت هوا به کار می رود. یک نمونه از این ابزار نم سنج موئی است. در ساختمان این نم سنج از خاصیت ازدیاد و نقصان طول رشته مو در برابر زیادی و کمی رطوبت هوا استفاده شده است. رطوبت سنج. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
نم سنج
میزان الرطوبه
تصویری از نم سنج
تصویر نم سنج
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هم سنگ
تصویر هم سنگ
همقدر، هم وزن، هم ترازو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دم سنجه
تصویر دم سنجه
دم جنبانک، پرندۀ کوچک خاکستری رنگ و به اندازۀ گنجشک که بیشتر در کنار آب می نشیند و پشه و مگس صید می کند و غالباً دم خود را تکان می دهد
دم بشکنک، دمتک، دم سیجه، دم سیچه، سریچه، سیسالنگ، شیشالنگ، کراک، آبدارک، گازرک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تف سنج
تصویر تف سنج
پیرومتر، دستگاهی برای اندازه گیری درجۀ حرارت شدید، آذرسنج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دماسنج
تصویر دماسنج
آلتی که درجۀ حرارت را معین کند، میزان الحراره، ترمومتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آب سنج
تصویر آب سنج
آلتی برای اندازه گیری وزن مخصوص مایعات، هیدرومتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نورسنج
تصویر نورسنج
آلتی برای اندازه گیری درجۀ شدت نور، فوتومتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درم سنج
تصویر درم سنج
کسی که پول خوب و بد را بسنجد و از هم جدا کند، صراف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غم سنج
تصویر غم سنج
غمگین، غم دیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دم سنج
تصویر دم سنج
آلت برای اندازه گیری قوۀ تنفس ریه یا اندازه گرفتن گنجایش شش ها، دستگاهی که با آن حجم هوای شش ها اندازه گیری می شود، اسپیرومتر
فرهنگ فارسی عمید
(هََ سَ)
هم وزن. (برهان) : بازرگانان مصر آنجا روند و نمک و آبگینه و ارزیز برند و هم سنگ زر بفروشند. (حدود العالم).
ببیندت و دیدن ورا روی نیست
کشد کوه وهمسنگ یک موی نیست.
اسدی.
اندر بعضی نسخه ها عود خام و سنبل یاد کرده همسنگ کافور. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و اگر یک شربت او با همسنگ او گل سرخ... بخورند مضرت او را بازدارد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
کوه سیمینی وهمسنگ توام
در تمنای تو زر بایستی.
خاقانی.
هم سنگ خویش گریۀ خون راندم از فراق
تا سنگ را ز گریۀ من دل به درد خاست.
خاقانی.
در آن کوش از این خانه سنگ بست
که همسنگ این سنگی آری به دست.
نظامی.
، هم قدرومقدار. (برهان). هم اعتبار. هم ارزش:
کس به میزان خرد نیست مرا همسنگ
چون گران است به احسان تو میزانم.
ناصرخسرو.
نسیمش در بها هم سنگ جان بود
ترازوداری زلفش بدان بود.
نظامی.
هرکه با ناراستان همسنگ شد
درکمی افتاد و عقلش دنگ شد.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ پَ)
اسبی که سال وی کمتر از پنج باشد. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(گُ تَ)
نغمه سرا: نخلبندان حدایق اخبارو نغمه سنجان بساتین اسحار. (حبیب السیر ج 3 ص 2)
لغت نامه دهخدا
(یْ / یِ مُ)
نواپرداز. نواساز. نواگر. نواطراز. مطرب. (آنندراج). مغنی. (ناظم الاطباء) ، نواشناس. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
اسبابی که برای مقایسۀ شدت نور منبعهای نورانی به کار میرود. (فرهنگ اصطلاحات علمی ص 575). ابزار و آلتی که بدان شدت و ضعف نور را سنجند، یک پیل نور برقی که آمپرسنج مناسبی را به کار اندازد. در عکاسی برای تعیین مقدار نور به کار می رود، با استفاده از آن می توانیم گشادگی دهانۀ دوربین را متناسب با زمان تعیین کنیم. (فرهنگ اصطلاحات علمی ص 575)
لغت نامه دهخدا
آن که غم را بسنجد. مبتلا به غم. غمکش. غمدیده. غمزده:
چو در بیداری و شادی بود رنج
چه باشد حال بیداران غم سنج.
امیرخسرو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ سَ)
میزان الحراره. اسبابی برای اندازه گیری دما. هر یک از خواص فیزیکی یک ماده را که تابع دمای آن باشد می توان برای اندازه گیری دما بکار برد، از آن جمله است حجم یک مایع یا گاز در تحت فشار ثابت فشار یک گاز در صورت ثابت بودن حجم آن، مقاومت برقی یک جسم هادی، خواص گرمای برقی و غیره. دماسنج معمولی جیوه ای مبتنی بر انبساط ظاهری جیوه با ازدیاد دماست، و اساساً مرکب از لولۀ نازکی است که یک انتهایش بسته است و انتهای دیگرش به مخزن یا حبابی منتهی می شود، مخزن و قسمتی از لوله محتوی جیوه است. مدرج کردن اسباب بر اساس درجه بندی دماست، مثلاً در درجه بندی رایج صدبخشی مخزن و لوله را یک بار در یخ مذاب فرومی برند و نقطۀ تعادل سطح جیوه را صفر (0) نشان میکنند، سپس مخزن و لوله را در بخار آب جوشان در تحت فشار جو فرومی برند و سطح تعادل را 100 نشان میکنند، بالاخره فاصله بین درجات 0 تا 100 را به 100 قسمت متساوی تقسیم می کنند. بر حسب بالارفتن یا پایین آمدن دما، سطح جیوه در لوله بالا یا پایین میرود و درجۀ تغییر تعادل سطح جیوۀ دما را نشان می دهد. در اندازه گیری دماهای پست، به جای جیوه، الکل، اتر یا تولوئن بکار می برند. دماسنجهای گازی دمارا به وسیلۀ تغییراتی که به سبب تغییرات دما عارض حجم گازی که فشارش ثابت است می شود، اندازه میگیرند. دماسنج بیشینه ای دماسنجی است که پس از سرد شدن هم درجۀ نظیر حد اعلایی را که دما به آن رسیده است نشان میدهد، دماسنج طبی که معمولاً آن را درجه می خوانند و درجات آن از 32 تا 44 صدبخشی (در حدود دمای بدن در حال عادی) است و هر درجه ای به 10 عشر تقسیم شده است، از اقسام دماسنج بیشینه ای است. از جنبۀ تاریخی، گالیله و سانکتوریوس دماسنجهایی اختراع کردند. متجاوز از یک قرن بعد، سه نوع دماسنج فارنهایت، رئومور، و سلسیوس یا صدبخشی اختراع شد، که هنوز رایج ترین دماسنجهاست. اولی را فارنهایت (به سال 1714 میلادی) و دومی را رئومور (به سال 1730 میلادی) و سومی را سلسیوس اختراع کرد (احتمالاً در 1742 میلادی). (از دایرهالمعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(بَ گُ)
که کار را بسنجد. آنکه عمل را مقایسه کند و نیک و بد را از هم بازشناسد:
تا چو عمل سنج سلامت شوی
چوب ترازوی قیامت شوی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(تَ سَ)
که تب را سنجد. آلتی که مقدار تب بیمار را بر اساس زیادت و نقصان حرارت بدن معین کند. میزان الحراره. حرارت سنج. ترمومتر. رجوع به میزان الحراره شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از هم سنگ
تصویر هم سنگ
همقدر، هم ترازو، هم وزن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب سنج
تصویر آب سنج
وسیله ای جهت اندازه گیری وزن مایعات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم سنی
تصویر هم سنی
هم سن بودن همسالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دماسنج
تصویر دماسنج
میزان الحراره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نظم سنجی
تصویر نظم سنجی
سخنسرایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دم سنج
تصویر دم سنج
آلت جهت اندازه گیری قوه تنفس ریه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غم سنج
تصویر غم سنج
مبتلا به غم، غمدیده، غمزده
فرهنگ لغت هوشیار
آلتی که مقدار تب بیمار را بر اساس زیادت و نقصان حرارت بدن معین کند، حرارت سنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پی سنج
تصویر پی سنج
عصب سنج، چکش گونه ای که طبیبان بر زانوی بیماران میزنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دما سنج
تصویر دما سنج
برای اندازه گیری دما بکار می رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نواسنج
تصویر نواسنج
مطرب، نواساز، مغنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دماسنج
تصویر دماسنج
((دَ. سَ))
میزان الحراره، آلتی جهت اندازه گرفتن درجه حرارت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هم سنگ
تصویر هم سنگ
((~. سَ))
هم وزن، هم شأن، هم رتبه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هم سنجی
تصویر هم سنجی
قیاس، تطابق، مقایسه
فرهنگ واژه فارسی سره